چارده قرن است در این شهر بی زرتشت
بار شب بر پشت
چشم نور افشان قوم پاک ما خیره
بر هزاران نا کس اهریمنی کز مکر
جاودان پا هشته بر تخت شهان,چیره
از ورای چشم ابر تیره بختی,اشک می بارد
چارده قرن است
پارسا مردان یزدان دوست
در شگفت از فتح ظلمت در نبرد نور
اشکباران مانده گویی چون جسد در گور
بر سر نعش هزاران اختر شب سوز
تا براید روز
تا براید بامدادی چون سحرگاهان کهن روشن
می کند شیون
میدرد دامن
چارده قرن است ایرانی
خسته از صدها هزاران تیره شب پیگیر
می کند قربانی روز رهایی شیرهایش را
نوجوان یا پیر
تا نگه دارد همیشه روشنی در مشت
در میان سینه یاد کعبه زرتشت
چارده قرن است در دام سیاه خیل ضحاکان
آریاییهای پاک خاک ایرانشهر
زنده و بی باک
مانده با امید صبح تابنده و پاک
تا مگر پیر دیربامدادی حضرت زرتشت
با اوستای کهن آیین تازی را
دور گرداند زمیهن وز تبار خویش
رنج بی پایان این قانون نا درویش
وین ستمگر کیش
چارده قرن است ایرانی
با دلی غمناک می گرید
روی خاکی پاک...................
شعری از علیرضا اصلاحی
با سپاس از پارس دیلی نیوز
No comments:
Post a Comment