Friday, July 30, 2010

بگذرد...

هم مرگ بر جهانِ شما نیز بـــگذرد

هم مرگ بر جهانِ شما نیز بـــگذرد

هم رونق زمـــــان شما نیز بگذرد

وین بومِ مِحنَت ازپی آن تا کند خراب

بر دولــــت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایّام ناگــــــــــهان

بر بــــاغ وبوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیرخاص وعام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای سـتـــم دراز

این تیـــــــزی سنان شما نیزبگذرد

چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد

بـــــیداد ظالمــــــان شما نیز بگذرد

در مملکت چوغُرّشِ شیران گذشت ورفت

این عوعوِ سـگان شما نیز بگذرد

آنکس که اسب داشت غُبارش فرونشست

گَرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مُفتَخَر به طالع مَسعود خویشتن

تاثیر اختـــــــران شما نیزبگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دوروز بود ازآن دگرکسان

بعد از دوروزازآن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدّتی

این گُل، زگُلسِتان شما نیز بگذرد

آبی ست ایستاده در این خانه مال وجاه

این آب نا رَوانِ شما نیز بگذرد

ای تو رَمِه سپُرده به چوپان گُرگ طبع

این گُرگی ِشبان ِشما نیز بگذرد

پیل فَنا که شاه بَقا مات حُکم ِاوست

هم بر پیادگانِ شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد


سیف فَرغانی شاعر قرن هفتم هجری سراینده این قصیده زیبا بدست مغولان کینه توز به جرم سرودن این شعر خطاب به آنان، کشته شد.. روانش شاد !

Sunday, July 25, 2010

دزدان همگی پیرو این دین مبین اند

یک مشت گدای عرب از راه رسیدند

در میهن پر رونق ما خانه گزیدند

با روضه و با روزه در این باغ پر از گل

چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند

با چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو 

سر ها بشکستند و شکمها بدریدند

گفتند که این منطق ؛ اسلام عزیز است

اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند

بستند ز نفرت در دانشکده ها را

استاد و مبارز همه در بند کشیدند

آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ

هر جمعه چنان گلهء بز غاله چریدند

با چرک و شپش لشگر جرار گدایان

از سامره و کوفه و بیروت رسیدند

روزیکه جوانان وطن در صف پیکار

لبخند زنان ذائقه مرگ چشیدند

امروز سرافراشته درعین وقاحت

این مرده خوران مدعی خون شهیدند

اینک همه با غارت این مردم بدبخت

گویی شرف گمشده را باز خریدند

با زور و ریا کاری و دزدی و تقلب

بر قامت دین جامهء تزویر بریدند

موسیقی شان شیون مرگ است و گدایی

این کوردلان دشمن شادی و امیدند!

کوته نظران قاصد دوران توحش

بر سقف جهان تار خرافات تنیدند

جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی

مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند

اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند

اکنون که فقیهان همه چر منگ و پلیدند

در میهن ما . منطق اسلام . چماق است

دزدان همگی پیرو این دین مبین اند



با سپاس پارس دیلی نیوز و وبلاگ گیله مرد

Friday, July 16, 2010

ای وطن (2)

دردمنـــــدی شـد نصـیب ِ قـوم ِ مـا

یـورش ِ این تـازیان بـر باد داد

شـوکـت ِ و جـاه و جلال ِ کـیقبـاد

سـوختنـد آثار ِ فــــــرهنگ و ادب

گشـت رایـج دروطـن، جهل ِعـرب

نامـی از فــــرهنگ ِ ایـرانـی نمـاند

قـرن ها ما را به تن جـانـی نمـاند

ُپـر شـد از ُملا و ُمفتـی، شهـــرها

شـد روان خـون ِکـسان در نهـرها

شـیخ ِملعـون شـد امیـر وحکمران

گشـت ارزان مردمان را جنس ِ جان

هـرکه را نام ِ وطـن، در کـام بـود

کیفــــر ِ نابـودی َاش انجـام بـود

حُـبٌ ِ میهـن هـرکسـی را یافتنـد

ُمفسـد ِ فی الاَرَضش آناً سـاخـتند

عـالـم و انـدیشمند ِ راسـتیـن

ُکشـته شـداز تیـغ ِ مأمـوران ِ دیـن

سـرفـرازان، جان به ُمفتـی باختند

سـربداران را ز پای انداخـتنـد

حیـف از ایـران این دیار ِ ُپـر ُگهر

رفـت در کام ِ گـروهی فتنـــه گـر

شـوکـت ِ ما، عـزٌت ِ ما دود شـد

آن ُکهـن تاریـخ ِ ما نابـود شـد

حُـرمـت ِ ما درجهان بـر باد رفـت

هـرچه خواهی بر وطـن بیداد رفـت

ُشـهره در عالم به نامـردی شدیم

مرگ گُسـتر، مرگ پَـروردی شدیم

آبـروئی بهـــــــر ِ ایـرانی نمـــاند

اعتبـــار و ِعــــزٌ ِ چنـدانی نمـــاند

ای دوصـد لعنـت به خصم ِ بدُکنش

مرگ بـر اهــــــریمنـــان ِ َدد َمِنش

**********

ما خـداوندان ِ دنیـــــا بـوده ایـم

ِبخـَردان ِ پاک و دانا بـوده ایـم

فـــرٌ ِ اَفـریـدون ِ ما، ضحٌاک کُش

کاوه و جـمشـید ِ ما، ناپاک کُش

زردهُـشت آشـو، ِمهیـن پیغـامبــر

افتـخــــار ِ عـالم و فخــــر ِ بشــر

روشـنی بخـش ِ جهان ِ تیره گـون

دشمـن ِ اهــــریمـن وعقـل ِ زبـون

بـرفـــــرازنـده فــــــروغ ِ ایـزدی

خصـم ِ کـژ اندیـشی و جهل و بدی

رایت ِ آزادگـی ، آراســــتـی

نام ِعشـق و مهـر از او بـرپاسـتی

فکـرت ِ منشـور آزادی از اوسـت

دولـت ِ اعـزاز و آبادی از اوسـت

راسـتی، پاکی، صـداقـت کیش او

دوسـتی، مهـــر ومروٌت کیش او

ای دو صـد لعنـت به تازی نامه باد

ُتـف بـرآن جمهـوری ِ خودکامه باد

سـربداران، سـر به دار آویخـتیـد

خـون ِ هـرایـران پـرسـتی ریخـتیـد

ُتـف بـر آن جمهـوری ِ ننـگیـنتان

پنـجـه ها در خـون ِ ما رنگیـنتان

مـرگتـان بادا، هـــــزاران بار مرگ

بـرشمایان فرقه ی خـونخوار مرگ



فرید خراسانی

لنـدن - دوم ژوئـن 2004

پایان

Sunday, July 11, 2010

ای وطن(1)

ای وطـن، ای تار و پـودم زان ِ تـو

ای ســــر و جانـم فـدای جـان ِ تـو

ای وطـن، ای کهـکـشان ِ عشـق ما

ای تـو مهــــــر ِ آسمان ِ عشـق ِ ما

ای اهـورائـی دیـار ِ مــــــردخیـــــز

جـایـگـاه ِ بـابک ِ دشـمـن سـتیـز

ای زمیـن و آسـمانت پُـر گُـهـــــر

گـاهـوار ِ دانـش و مهـــــد ِ هنـــــر

ای وطـن، ای مهـر َوش جانان ِ من

ای تمـــام ِ وسـعـت ِ ایـمــــان ِ من

بـستـه ی مهــــر ِ تـواَم تا زنـده ام

من تـو را تا زنـده هسـتم، بنــده ام

نام ِ نیـکـت اوجـگـاه ِ افـتـخــــــار

تا جهـــان بـرجاسـت، نامـت پایـدار

نام ِ پُـر آوازه ات پـایـنــــــده بـاد

بر ســـرت مهــــر ِ فلـک تابنـده بـاد

جـاودان مـانـی به َرغم ِ دشـمنان

خـار ِ چـشم ِ خـصم مـانی جـاودان

نـام ِ ایـران، یـاد ِ ایـران بـرقــــرار

تـا قیــــامـت زادگـاهــــــم پـایـدار

مـن یـکی آزاد مـــــــرد ایـرانـی اَم

از نـژاد و تـیــــــره ی ساسانـی اَم

مـن فــــــریـدم، از تـبـــــار ِراسـتان

از ِکـی و جمشـیـد دارم من نـشان

مـن فــــــریـدم کـز فـریـدون آمـده

نی ُمحـمٌـــد، کاو ز هـامـون آمـده

مـن فـــــریـدم، از تـبـــار ِ داریـوش

از دیـار ِ ســــبـز وار ِ داریـوش

خـون ِ مـن پـاک و پـاک انـدیشـه ام

حـرفـه ی میهـن پـرسـتی پـیـشه ام

باوَرم الله ِ قـاهــــر نیسـت نیسـت

قـاسـم ِ جبٌــار ِجـائـر نیسـت نیسـت

ایـزدان ، اَمشـاسـَپنـدان بـاوَرَم

مهــــر ِ زرتُـشـتی فروزان درسـرم

ایـزد ِمـن، مهــربان، بخشـنده است

خالـق ِ مـن، خالقی داننــــده است

از چـه بایـد کُـرنِـش ِ تـازی کنیــم ؟

خودشکستن، خود بـرانـدازی کنیم ؟

نـنـگ بایـد داشت از رسـم ِعـرب

شـــرم بایـد داشت از اسـم ِ عـرب

َمحـو بـایـد کــــــرد نـام ِ اَجَنبـی

سـوخت بایـد سـوخت، کـام ِ اَجنَبی

ُشـست بایـد دفتـــراز حـرف ِعـرب

َزهـــــر بایـد کـرد در ظـرف ِعـرب

سـر به سـر پنـــدارشـان اهـریمنی

مـو به مـو کـردارشـان مـا و منـی

جهـل ِ ُمطلـق، حاصـل ِ پنـــدارشان

ِرجعَـت ِعصــــر ِحَجَـر، کـردارشان

خـون وآتـش، غـارت و بیــداد بود

هــــرچـه از این نابکاران یاد بود

جنـگ بود وجنـگ بود و جنـگ بود

پای تا سـر زنـدگیـشان ننـگ بود

" ُقم َفأنذر " آسـیا را شـد بلا

ادامه دارد...


فرید خراسانی



لنـدن - دوم ژوئـن 2004






Tuesday, July 6, 2010

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر اعدام و تیرباران ره دین است….
اگر کشتار مردم در قوانین است….
اگر دین مبین تازیان این است….
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر سینه زنی فرمان این دین است
قمه بر سر زدن نامش اگر دین است
عزاداری اگر کیش است و آئین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر اهریمن دین بر سر زین است
اگر عدل علی شمشیر خونین است
اگر آزاده بودن پاسخش این است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر دین سوره های جنگ خونین است
همه جا آیه های آتش کین است
اگر صلح و صفا محکوم تمکین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر زن برده بی مایه دین است
اگر دین چادر چرکین و ننگین است
اگر زن در حجاب تار و غمگین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر دین آرزوی مرگ نسرین است
اگر پایان عشق ویس و رامین است
اگر دین دشمن فرهاد و شیرین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر زاهد به منبر والی دین است
ولی پائین منبر حیله آئین است
اگر زاهد ستمکار و سیه بین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر بابک خرد را مهر و آئین است
خردمندی اگر دشمن به هر دین است
اگر کافر خردمند است و بی دین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است


سروده ای از بابک اسحاقی