Monday, October 5, 2009

سراب

اين همه نقش وطن را زده ام نقش برآب


روح انديشه نيايد اندرین ذهن خراب


حرف حق ديگر نباشد نور خورشيد فلك


حرف حق مانند ابری از خیالست و سراب


از نماز مفسدان ديدم هزاران كفر و بت


رنگ فحشا و فساد را بنگرید در اين حجاب


بی گناهان زیر بار آزاده ها بالای دار


حكم بيداری اگر دارست آسوده بخواب


خون سرخ آدمی بهر ریاکاران حلال


گرحرامست خوردن پیمانه ای جام شراب


حیله ی اهریمنان را می توان رسوا کرد


می توانی بر سپهر فاسدان باشی شهاب


نقش فریاد وطن را به تن سنگ زنید


تا به دار مسلک دیوانگان گردد طناب


***


گر سر روح مرا تیغه ی جلاد ببرد


نفس مرده ی من را غم فریاد ببرد


دگر این حیله ی بیهوده ازین راه برفت


همه افکار مرا آتش صیاد ببرد


دگر این قصه ی دیرینه ز ما دست کشید


راه ویرانه ی بر باد مرا باد ببرد


چو همه دین تو از زاهد ما وام گرفت


نزد آن خیره سر و عابد شیاد ببرد


تا بگویم سخن و حرف خردمند که آن:


«محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد»

منصور فرزادی عزیز

No comments: