ز دنیای رها چیزی ندیدم
به جز این رنگ پاییزی ندیدم
به غیر از روح آونگم به دارش
در این ویرانه آویزی ندیدم
***
بر خون دلم هجوم خفاش بگشت
پندار حقیقتی که چون فاش بگشت
بر لوح غم و ز سایه های ابدی
آمد به وجود مرده نقاش بگشت
***
سرابی سرد و بی روح است دنیا
سکوت مرگ و اندوه است دنیا
تو بنگر لحظه اي دنياي ويران
ز جسم مرده انبوه است دنیا
***
چه تن ها آمدند و جان بدادند
دگر از مادر گیتی نزادند
نه خاکند و نه روحند و نه سایه
همه بیهودگی هایی به بادند
***
گلستانم زمین خار و خس بود
وجودم آتش و درد نفس بود
ازین زندان دین رَستم ولیکن
همیشه جای من کنج قفس بود
***
خدا را رحمتی عادل بگویی
به صحرای عدم هرگز نرویی
جواب ظلم ظالم را ندادند
چگونه اجر کارت را بجویی
***
گرچه جای حرف ما در قبر نیست
هیچ راهی در جهان جز صبر نیست
بهر خورشید سیاه جهل ِ دین
حرف ما غیر از غبار و ابر نیست
***
تا نیابیم روزگار اصلمان
در خزان ماند تمام فصلمان
می زنیم امروز ما نقش خرد
تا که فرداها نسوزد نسلمان
***
گرچه میهن را عربزاده فروخت
کس دهان درد ایران را ندوخت
تا خرد آید به نسلهای دگر
نسل ما در راه نادانی بسوخت
***
بدان غربی به اسلامت نتازد
که در بازی شطرنجش ببازد
چو ایران در نفهمی ها بماند
کسی ویرانه را از نو نسازد
***
ز دزدان و کثیفان و حقیران
هزاران فتنه بر خاک دلیران
چه دینی بهتر از دین عربها
برای شعله بر تاریخ ایران
***
این گونه خدای کعبه را می یابی
با حیله و خشم و خصلتی اربابی
زانو تو بزن به روی خاکش لیکن
دانم نرسی به کعبه ای اعرابی
***
چو دین و خرقه از ذهن تو فرسود
روی دنبال اسراری ز معبود
خدا را پاسخ عالم مجویید
کسی زین طبل تو خالی نیاسود
***
خیالاتی که بهرت بی اثر بود
خدای این جهان و این بشر بود
سوالی بی اثر با پاسخی پوچ
جوابی کز سوالش یاوه تر بود
***
تا بقای آدمی گور فناست
تکیه گاه جهل نادانان خداست
ما رویم و زنده می ماند خدا
زانکه جهل آدمی بی انتهاست
منصور فرزادي عزيز
No comments:
Post a Comment