Sunday, October 11, 2009

زندان


همه گویند کزین راه پر از مکر و فریب


بشود غصه ی بیهوده براین خانه نصیب


همه گویند کزین قصه و افسانه ی دور


نرود زاهد حیله به سر ِدار و صلیب


دگر از آیت تزویر و ریاکاریشان


سخنی نیست براین میهن ویران و مهیب


گرچه نقش سخن مسلک منفور زدم


شده ام در دل این شهر پر از سایه غریب


آیت شوم نباشد به رهت میهن پاک


نشود آفت بیماری بر این مرده طبیب


حمد و تسبیح نپوید همه جا راه خدا


چادری ، فاحشه ای را نکند پاک و نجیب


در ره میهن و آبادی این مرز کهن


مسلخ خرقه ی رذلان عرب بوده رقیب


جهل و نادانی مردم همه جا بوده و هست


اگر این یاوه بماند به وطن نیست عجیب


تا ابد جاده ی آزادی ایران عظیم


چو بیابان ستم راه فرازست و نشیب


***


نقش پندار تو بر پهنه ی مرداب زدم


این همه نقش وطن را که بر این آب زدم


بر رخ آینه ی خرقه ی تزویر ببین


سایه ی ابر ستم را که به مهتاب زدم


همه ی گفته ی من نقش قلم بود بر آب


گرچه تیری به تن مسلک اعراب زدم


ای سرای نفس و خانه ی دیرینه ی من


از چه روعکس تو را بر رخ این قاب زدم


همه جا پر شده با غفلت و نادانی خلق


خشم فریاد تو را این همه برخواب زدم


درمیان قفس محنت و زندان جفا


حرف آزادی و این رحمت نایاب زدم

منصور عزیز 

No comments: