Monday, December 14, 2009

پوچی

زمین یک نقطه از فریاد صفر است


که آغاز همه همزاد صفر است


بدیدم اختران و کهکشان را


تمامش گردش اعداد صفر است


***


به عالمی همه نابود و دلهره شاید


میان بود و نبودش تفاوتی باید


ندیده ام به سرای توهم بودن


که غیر درد و تباهی به ما بیفزاید


***


من از هر فکر و هر راهی بریدم


که از این بحر ویرانی شنیدم


همه دنیا سوالی بی جوابست


که غیر از پوچی دنیا ندیدم


***


وجود عالم از اول غلط بود


جهان یاوه و مهمل غلط بود


نرو دنبال حل جدول عمر


که حتی رمز این جدول غلط بود


***


رضا و علی و محمد خداست


برای نفهمی که معبد خداست


امام زاده یا هر بت دیگری


که هر خانه هر جا بیابد خداست


***


اگرچه غصه در تو بر قرارست


برایم گریه هایت خنده دارست


بدان این کار تو دیوانه وارست


که ملا روی امثالت سوارست


***


عقل می گرید اگر دنیای ویران بنگرد


گاه می خندد اگر این دین و ایمان بنگرد


گاه می داند نمی داند چرا در این جهان


باید این آزادگی را پشت زندان بنگرد


***


بارها با خودم بگویم آن همه باور کجاست


آن همه معنای بی معنای این دفتر کجاست


آتشی آمد وجود خرقه را ویرانه کرد


لحظه ای بنگر غبار و گرد و خاکستر کجاست


***


همه زیبایی دنیا سراب است


که هر کاری کنی رنج و عذاب است


به پوچی میرسی مانند ذاتت


اگر بینی که پشت این نقاب است


***


هجوم درد و ماتم دیده ام من


جهنم را به عالم دیده ام من


خداوند وجود آدمی را


چو دربان جهنم دیده ام من


***


اگر جانت رود دیگر نباشد


که آغازی درین آخر باشد


چو جانی نامده در عالم پوچ


وجود او همان بهتر نباشد


***


بیدار مشو که باوری خفته شوی


فریاد مزن که لحظه ای گفته شوی


در شهر جنون و سایه در فکر نرو


کز راز جهان چو روح آشفته شوی


***


ز اسرار نهانی ما چه دانیم


که ما مخلوق ادوار جهانیم


برای آخرت زاری نکن تو


به دریای عدم چون قطرگانیم


***


پندار تو در خواب نهانت پیداست


کابوس غم و شنیده های رویاست


با غیب مکن حواله کاین یاوه ی فکر


برخواسته از هجوم هر باور ماست


***


گرچه جانست هنوز در نفس و خون تنم


من بدانم که نماند نفسی در بدنم


من که امروز شوم خاطره ی فرداها


همچو خوابست و خیالی همه ی زیستنم


منصور فرزادی گرامی

No comments: