Thursday, February 25, 2010

چهارشنبه سوری در راه است؛ ایران خودم سرتو بالا کن


ایران خودم سلام و علیکُم

آواز های حاجی فیروز
برای کوچـه های بهـــار

چهارشنبه سوری در راه ست
حاجی فیروزهای جنبش آزادیخواهی ایرانیان ، خودشان را برای جشن های نوروزی که بی شک امسال استثنایی خواهد بود آماده می کنند.

شاعر تبعیدی، از جانب ِعمو نوروز ، برای آوازهای بهاری آنها چند بیتی فراهم کرده است که پیشکش یاد جوانانی می کند که در راه آزادی ایران جان خود را نثار کردند.

ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالا کن

ایران خودم بهار تو راهه
شکوفه شاهده سبزه گواهه

ایران خودم چشمای ماهت
میون آسمون مونده به راهت

ایران خودم دلارونلرزون
بذا بهار بیاد کنار ایوون

ایران خودم هف سینو جور کن
از سفرهء عید غصه رو دور کن

ایران خودم ظلمتو ورچین
سبزی رو بکار کنار پرچین

بذا تا بشکفه سوسن و سنبل
بلبل بشینه رو شاخهء گل

قمری بزنه به زیر آواز
شاعر بشه با دلش غزلساز

مطرب بزنه به سیم سازش
دشمن بشینه روتخم غازش

اردوی غم از مرز تو دورشه
باغ و جنگلت دریای نورشه

ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالا کن

بگو تا بچه هات بیان کنارت
شادی بیارن به روزگارت

زیبایی و عشق ونغمه و نور
همه همدم صلح و شادی و شور

بذار یار، لب یارش رو ببوسه
توی جلد ِ سیا ، دلش نپوسه

بذا رو شاخ ِ گل غنچه بخنده
نذار وا نشده لباشو ببنده

بذا چشمه تو جوبار بشه جاری
نذا لباش بخشکه تو صحاری

ایران خودم قربون اسمت
بذا بشکنه اون بند طلسمت

بذا بشکنه این حصار کهنه
دیو کپّه کنه تو غار کهنه

بذار تا از دیار روشنایی
آزادی بیاد به دیدنایی

آزادی برات آب حیاته
واس ِ نوسفرات چترِ نجاته

ایران خودم عشق کبیرم
تو که تو زنجیری ، منم اسیرم

ایران خودم مامای عزیزم
یه جون دارم و اونم به پات می ریزم

ایران خودم عید بهار ه
دل ِ آهوی عشقت بی قراره

دل ِآهوی عشقت تو بیابون
ازین واحه به اون واحه گریزون

ببین آهوی عشقت خون ِ صافش
شتـَک زد به زمینت واس ِ نافش

ببین خنجر کین ، تو دست دیندار
زمینو کرد پر از خون ِ زمین دار

ببین گلات چطو پرپر ِ بادند
پریشون و پیام آورِ دادند

پیام آور آزادی فردا
برا اهل وطن ، شادی فردا

ایران عزیز مام گرامی
روحت شده شرکت سهامی

نام و شرفت رو سکه کردند
زربفت ِدلت رو تکه کردند

دشمنت لباس دین به تن داشت
خاتم از حجاز ، تیغ از یمن داشت

دشمنت رسید با طیلسو نش
آزادی و دین ورد ِ زبونش

اما زیر اون عبای ژنده
مِهر ِ مُرده داشت و کین ِ زنده

جز مرگ نداشت کار و پیشه
وِردش رو لب و خونش به شیشه

صندقچهء دینش زیرِ رونش
امضا می رسید از آسمونش

با چوب ِ تر وپیازِ تندش
خاکت زیر چکمه های جُندیش

آزادی می داد به خورد ملت
با زور پیاز و چوب ِ ذلت

طبعش به فریب و فتنه مایل
شمشیر ستم بر او حمایل

آزادی می داد که خون بریزند
سقف از سر بیستون بریزند

آزادی می داد به دارو دسته ش
مور و ملخ ِ رو شاخ نشسته ش

آزادی می داد که حیله و ننگ
بنشونه به پرچم تو خرچنگ

اسمش بشه دورهء ولایت
روزش ستم و شبش جنایت

ایران خودم مام ِ قدیمم
یادت ، نفـَس و غمت ندیمم

آزادی اهل ِ دین ، همینه
با دشمن مُلک هم نشینه

هم کاسهء رهزن و تبه کار
سلطان ِ ولی ، فقیه ِ سردار

ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالاکن

ایران خودم توچاه نفتی
زیر بار زور کاش نمی رفتی

تا دولت تو توچنگ دینه
فردای تو بد تر از همینه

تا هستی تو چنگ ِملاست
زیر بار زور کمر تو دولاست

تا دین تو غرقه در سیاست
دشمن میکنه بهت ریاست

ایران خودم که نازنینی
تا چند اسیر ِ اهل دینی ؟

ایران خودم سبزه دمیده
وقت رفتن غمت رسیده

این دفعه زمستون ِهزاره
وارونه روی خرش سواره

راه رفتنش به پیش روشه
بزا تو لجن ِ خوش فروشه

طاووس خدا و پای زشتش
راه دوزخ و شوق ِ بهشتش

چون تیغ ستم دین خداشه
ول کن که جهنم زیر پاشه

بذار از خاک ما گم شه نشونش
زمین آسوده شه از آسمونش

ایران عزیز، وطن ِ کـُهن دیر
بذار تا پاک بشه خاک ِ تو از غیر

بگذار که سیاهی روسیا شه
یک بار دیگه خدا ، خدا شه

این قلعهء جور واژگون شه
خاکش گِل و سقفش آسمون شه

امروز و ببین، برای فردا
تا کشته نشه ندای فردا

ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالا کن

م.سحر

Friday, February 19, 2010

یاد باد آن روزگاران

يـاد بـاد آن روزگاراني كه اين دوران نبـود

دور دور نـاكسـان و نـاجوانـمــردان نبــود

هر كجا مي رفتي از پاكي نشان مي يافتي

مردمـان را لكه هاي ننگ بـر دامـان نبـود

اين قدَر نيـرنـگ بـاز و نـانجيب و بـدگهـر

وين همه گول و ذليل و ابله و نادان نبود

تا كه خشمي شعله ور ميشد جهان را مي گداخت

بنديـان خشمگين را بـر جگـر ، دندان نبـود

هيچ دژخيم از قساوت ، بهره تا اين حد نداشت

بي گنـاهـان را به دار آويختـن آسان نبـود

زخمها را مرهمي بود و به شبها همدهي

شام تنهايي ، دراز و درد ، بي درمان نبود

هر كسي مردانه مي آمد به ميدان نبرد

بر فـراز نيـزه هاي ايـن و آن قـرآن نبـود

مردم ديندار و باايمان به خلوت مي شدند

با فريب دين و ايمان اين همـه دكان نبـود

اقتدا مي كرد هر كس بر دل بيدار خويش

مفتيان را مفت خواري تا بدين ميزان نبود

راستـي را آشكارا مي توانستنـد ديـد

در پس هر پرده ردپايي از شيطان نبود

بـود آبـادان سراسر ، سـرزميـن آريــا

هر طرف آشفتگي و وضع بي سامان نبود

در ميان مرز مي جستند استقلال را

مرز بنـدي بهـر برپـا كردن زندان نبـود

مردم ايران به پاكي شهره بودند و شرف

اينهمه نامردمي در برخي از ايشان نبود

مرد و زن را چشم و گوشي باز بود و دانشي

خلق ، همچون گلّه دنباله رو چوپـان نبـود

امتيــاز بــرتــري را آدم ممتــاز داشت

هر كسي كه مي رسيد از راه ، او سلطان نبود

نـام ايـران افتخاري بـود بـر ايـرانيـان

هيچ دولت مايه ي بدنامي ايران نبود

نـام ايـران لـرزه بـر اندام دنيـا مي فكند

دست و پاي ما ز هول اجنبي لرزان نبود

ياد باد آن روزگاراني كه ايـران دوستـان

در وطن بودند و ايشان را غم هجران نبود

ابر مرد

Friday, February 5, 2010

پا ک می سازم وطن از شر تو


ای رژیم قتل و بیداد و فریب

دولتِ نالایقان ِ نا نجیب
ای که بردی آبروی کشورم

جان ستاندی از جوانان در برم

دیگر اکنون سرنگونت می کنم

زود از این کشور برونت می کنم
من نمی خواهم ولی یا رهبری

زورگویی، مستبدی، سروری
از حکومت، دین خود سازم جدا

دین هرکس، بین او هست و خدا
کس نمی خواهم شود دلال ِ من

با خدا گوید سخن زاحوال من

من خودم دانم چه گویم با خدا

احتیاجم نیست بر لفظ شما
گر خدا باشد علیم و با بَِصر

از زبان پارسی دارد خبر
خلق ما دیده، جنایت ها ز تو

خون ما می ریزد از چنگال تو
ملت ما زهدِ زشتت دیده است

بر تو و آیین تو خندیده است
رو دکان در جای دیگر باز کن

حقه، در جای دگر آغاز کن
خاک ما، مسموم شد از مکر تو

پا ک می سازم وطن از شر تو


******************

ای شیخک حقه باز و شیاد
ای بی وطن، ای خر عبا پوش

ضحاکِ فریب و زهد، بردوش
ای شیخک حقه باز و شیاد

ای مظهر جور و کین و بیداد
حکم تو، بسی جوان ما کشت

ای کرده به مهر آدمی، پشت
کشتی تو ندا، امیر و اشکان

ماتم زده کرده ای تو ایران
بد نام، تو کرده ای وطن را

پوشیده به نو گلان، کفن را
ای بی پدر گدا زاده

بر گنج کیانیان فتاده
دیدیم که دین تو فریبست

آیین تو چون خودت پلیدست
ما زاده ی آرش دلیریم

ظلم و ستمت نمی پذیریم
عمرت شده شمع؛ در ره باد

باید بکشی ز درد فریاد 
وقتست که بر خرت نشانیم

در کوچه و برزنت کشانیم


****************

این گرگ کرسنه می رود راه جنون
ضحاک دگر باره شده تشنه ی خون
این گرگ گرسنه می رود راه جنون
او کشته و می کشد جوانان وطن
پس پوزه ی او، به خاک مالیم و بخون

سروده های دانشجو

Monday, February 1, 2010

یــار دبستــــانــی


یار دبستانی من همره فردایی ی من
با تو ندارد دل من ، غصه زتنهایی ی من
حک شده بر باور ما واژهء زیبای وطن
برف ِ سپید آتش ِ دل ، سرخ ِ شفق ، سبز ِ چمن
کوه ِ نا همواری ما محوِ شکیبایی ما
تن همه جان ، جان همه دل ، رهروِ دانایی ما

ما همه بر بام ِجهان ، طرح نوی در فکنیم
بر دل این ظلمت شب ، شعلهء خاور فکنیم

این من و تو این تو و من ، این ره و این پویش ِما
همسخن ِسبزهء ما هم سفرِ رویش ِما

یار دبستانی من ، همرهِ فردایی ی من
با تو ندارد دل من ، غصّه زتنهایی ی من
حکّ شده بر باور ما، واژهء زیبای وطن
برف ِ سپید ، آتش ِ دل ، سرخ ِ شفق ، سبز ِچمن
کوهِ نا همواری ما محوِ شکیبایی ما
تن همه جان ، جان همه دل ، رهرو دانایی ما

ما همه بر بام ِجهان ، طرح نوی در فکنیم
بر دل این ظلمت شب ، شعلهء خاور فکنیم

م. سحر
پاریس 27.1.2010