Wednesday, June 30, 2010

............ آه ایرانیان

کجا برم داغ این دل پر خون را



به زنجیر کشیده اند مرا با خدا

* * *



چو زنگیان ِمست ِمفتخر به جنون

رم کرده باز بت پرست صحراها



تعفن گنداب اهرمنان بیاکنده

سراسر سرزمین مهر اهورا را





فرومایه دونپایگان حکم میرانند

به زور و سلاح کفر به دادگاهها



دهان مردمان حق ستان می بویند

مباد سخنی گفته باشی ز حق ماها



چو دیو و دد بما مسلط شده اند

زدودند هر آنچه اهورایی از دلها



چو مام میهنم به چنگ دیوانست

پدر شده آلت دست و برده آنها



چو مومیاییان بدنبالشان روان گشته

و چشم ببسته بروی زجر و شکنجه ما



صدای خرد شدن استخوانمان بشنید

بروی خودش هم نمی آورد پدر اما



نظاره میکند همچنان زجر فرزندان

و باز میرود او پای منبر آقا!

* * *



کجا برم این درد مام وطن اینک

ز هوش رفته اند پدران ما چرا؟



پدر, پدر! تن زخمیم نمی بینی؟!

ببین! چه آورده دیو بر سر ما



بدان! عمو جان سه ماهه در بندم

خبر نگرفته هیچ فامیل از ماها



چه گویمت ای دایی خوب نمیدانم

خشوع تو بر دیو شده بلای جانها



ز خاله و عمه نگو که میدانم

چه بغضها فرو خورده اند هم آنها



کرا بگویم چه آمده بر سر میهن

کجا برم داغ این دل پر خون را؟

* * *



مرا طلب خدای نباشد بخدا زین پس

چو مام میهنم ز دست دیو نگشته رها



مرا دگر سر آشتی با پدر هم نیست

که پای بر شرف به دیو میکند اقتدا



نه زجر من بیند و نه زجر مام وطن

خدای او شده دیو و پول ِخون ِماها!



یتیم شدیم در حیات پدر, هیهات!

غریب شدیم در حضور وطن ما چرا؟



جوانهء سبز شدیم تا بپوسیم باز

یتیم و غریب به کنج زندان شما؟!

* * *



شما! شما اهرمنان خونریز رجّاله!

که پنجه های نجس میشکید بر دلها



شما که بروی مبارکتان نمی آورید!

که گوشتان سنگین شده این روزها



شما که شانه بهر تکیه دیو پیش آرید

شما که بچرخانی هنوز چرخ دیوها را



نه یک نظر به جوانی که له شده

به زیر همان چرخ و دنده بدست شما



شما خدا فروشان دیو خوی فرومایه!

که مام وطن به بند کشید و آدمها

* * *



مگر دست کاوه به تک تکتان نرسد

که میرسد او روزی از همین روزها



بشارتمان داده پاکروان فردوسی

قشون فریدون بشورد به ضحاکها!



بزن بگیر و ببند چه باک ز اهریمن

که آه ایرانیان فراخوانده اهورا را



ز مادر نزاده که خون ایرانیان ریزد

و دودمان نکبتش نرفته به باد فنا

No comments: