Monday, November 30, 2009

پریا در تظاهرات(قسمت دوم)

پریای نازنین
میخواستم زار نزنین


خودمم اشکم دراومد پریا
وقت خودداری سراومد پریا


بغضی که توی دل ما تک تکه
آخرش یه روز با هم میترکه


خوبه تا اون روزا سرحال باشیم
شاد و سرزنده و فعال باشیم


کار ما سوگ و عزا نیست پریا
گریه کردن کار ما نیست پریا


وقت انتشار غم نیست عزیزان
اگه نه غصه که کم نیست عزیزان


پریا زنهای میهن پریا !
سمبل بزرگی زن پریا !


زن های ما توی این تظاهرات
واقعاً کرده بودند مردارو مات


جواب دیکتاتورای زمونه
توی مشتای گره کردشونه


زار و زار نه،
تک و توک گریه میکردن پریا
خنده هم میکردن این آخریا


گرچه تلخه قصه‌مون از این سرش
هپی اندینگه، قشنگه آخرش ...

پایان

هادی خرسندی


Saturday, November 28, 2009

پریا در تظاهرات(قسمت اول)


زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای بهار گریه میکردن پریا


پریای نازنین
چتونه زار میزنین؟


باتوم و گوله که خوردین پریا
چندتاتون که درجا مردین پریا


ولیکن قصه تموم نیست پریا
آخر این قصه شوم نیست پریا


گرچه تلخه قصه‌مون از این سرش
هپی اندینگه، قشنگه آخرش


پریای نازنین
واسه چی زار میزنین؟


قصه‌ی یه ملته قصه‌ی ما
اینجوری تموم نمیشه پریا


دلاتون نازک نازک میدونم
بهتون وارد شده شوک میدونم


میدونم تاب مصیبت ندارین
طاقت غصه‌ی ملت ندارین


میدونم پاک ناامیدین پریا
آه دلسردی کشیدین پریا


ولی ما ملت باسابقه‌ایم
در کج و راست شدن نابغه‌ایم!


گاهی هم با خودمون لج میکنیم
هرچی هم راست باشه کج میکنیم


پشتمون گرمه به چاه نفت و گاز
غافلیم که نداره عمر دراز


شیرشو تا آخرش وا میکنیم
فکر فردامونو فردا میکنیم!


ما عجیبیم پریا
اما نجیبیم پریا


گاهی سوی دشمنان پل میزنیم
گاهی به تیم خودی گل میزنیم


گاهی با کله میریم تا ته چاه
گاهی عکسی‌رو میذاریم توی ماه


اگرچه روانی نیستیم پریا
ولی یک کم مازوخیستیم پریا


گاهی در تاریخ بیداری ما
جلوهای داره خودآزاری ما


گاهی صدتومن میدیم یارو بره
تو نگو چوب و پیازم دسره


زندگی‌رو گاهی آسون میگیریم
گاهی از سختی اون جون میگیریم


ولی وقتی پاش بیفته پریا
لوزه‌ی دشمنا جفته پریا !


همه مون رستم شاهنامه میشیم
مرد و زن وارد برنامه میشیم


دشمنو یک شبه رسوا میکنیم
حکم بدبختیشو امضا میکنیم


قپی نیستش پریا راست میگم
از همون عزمی که با ماست میگم


اگه دشمن نره بیرون خبرش
ما دماوندو میکوبیم تو سرش


پریا بگم بگم از عربا
که چی آورده بودن بر سر ما


یا از اسکندر مقدونی بگم؟
از دلاورهای ایرونی بگم


یا بگم از مغول و حوادثش
تیمور لنگ و وجود ناقصش!


ما چه چیزائی که دیدیم پریا
چه بلاها که کشیدیم پریا


ولی بر غرور خود پا نزدیم
توی هیچ شرایطی جا نزدیم


طول تاریخو به این راه دراز
همه با هم اومدیم حماسه‌ساز


الانم که این حرامی اومده
اون یکی هم اینو حامی اومده


ما با این حرامیا جنگ میکنیم
عرصه‌رو به جفتشون تنگ میکنیم


اینجوری نیست که همینجور بمونه
دیکتاتور میخواد، ولی نمیتونه


پریا شادی کنین خنده کنین
پریا دشمنو شرمنده کنین


میدونم سخته ولی سعی کنین
یعنی تصمیم بگیرین رأی کنین !


اسم رأی اومد خراب شد پریا
دلتون بازم کباب شد پریا


زنده شد در دلتون یاد ندا
اسم اون تو گوشتون کرد صدا


یاد کشتار جوونای وطن
خون گرم پیرمرد و پیرزن.

ادامه دارد

هادی خرسندی

Thursday, November 19, 2009

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟



«...با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشي‌ها

با تو اكنون چه فراموشي‌هاست

چه كسي مي‌خواهد

من و تو ما نشويم

خانه‌اش ويران باد

من اگر ما نشوم، تنهايم

تو اگر ما نشوي، خويشتني

از كجا كه من و تو شور يكپارچگي را در شرق
باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو مشت رسوايان را وانكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه بر مي‌خيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد؟

چه كسي با دشمن بستيزد؟

چه كسي پنجه در پنجه‌ي هر دشمن دون آويزد

دشت‌ها نام تو را مي‌گويند

كوه‌ها شعر مرا مي‌خوانند

كوه بايد شد و ماند،

رود بايد شد و رفت،

دشت بايد شد و خواند

در من اين جلوه‌ي اندوه زچيست؟

در تو اين قصه‌ي پرهيز كه چه؟

در من اين شعله‌ي عصيان نياز،

در تو دمسردي پاييز - كه چه؟

حرف را بايد زد!

درد را بايد گفت!

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخني از متلاشي شدن دوستي است،

و بحث بودن پندار سرور آور مهر

آشنايي با شور؟

و جدايي با درد؟

و نشستن در بهت فراموشي ـ

ـ يا غرق غرور؟!

سينه‌ام آينه‌اي است

با غباري از غم

تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار

آشيان تهي ‌دست مرا،

مرغ دستان تو پر مي‌سازد

آه مگذار، كه دستان من آن اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشي‌ها بسپارد

آه مگذار كه مرغان سپيد دستت

دست پرمهر مرا سرو تهي بگذارد

من چه مي‌گويم، آه...

با تو اكنون چه فراموشي‌ها؛

با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشي‌هاست

تو مپندار كه خاموشي من،

هست برهان فراموشي من

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه بر مي‌خيزند»


حمید مصدق

Sunday, November 15, 2009

پيرزنک

يکی بود يکی نبود
زير گنبد کبود
پيرزنک نشسته بود
ساق پاش شيکسته بود
مچ‌بند سبز هم بسته بود


پيرزن ميگفت: عجب باتومی بود!
کوفتی از يک جنس نامعلومی بود


يارو ترسيده و گيج
گمونم مال بسيج
بهش‌-ام گفتم نزن قربونتم
من جای مادرتم، ننجونتم


ولی اون مادر و ننجون نميخواست
هيچ‌چی غير ريختن خون نميخواست


پيرزن ناله ميکرد، ناله و آه
خدا-رم شکر ميکرد گاه به گاه!


پيرزن ميگفت ولی وا نميدم
تودلم وحشتی‌رو جا نميدم


چرا من بايد بترسم
که نه دزدم و نه جانی
نه فقيه پادگانی


چرا من بايد بترسم
که نه اهل کودتايم
نه تو باند مجتبايم


نه شاه آستان قدسم
نه خريدار هرودزم


چرا من بايد بترسم؟
من که نه يار امامم
نه صندوقدار نظامم


نه پی بهره و صرفی
گاهی نطقی گاهی حرفی


چرا من بايد بترسم؟
مگه من با اين رژيم شريک بودم؛
آخوند مدرن وشيک و پيک بودم؛
واسه لب‌های نظام ماتيک بودم؟


يکی بود يکی نبود
زير گنبد کبود
پيرزنک نشسته بود
ساق پاش شيکسته بود
مچ‌بند سبز هم بسته بود


پيرزن گفت
چرا من بايد بترسم؟
نيروی انتظامی بايد بترسه
که پر از ننگ شده
با من پيرزنک هم وارد جنگ شده


پيرزن ميگفت تماشا بکنين:
لشگر پيکار اومده!
سرتيپ و سردار اومده!
ناپلئون ِ دلدار اومده!
نادر افشار اومده!


اومده باتوم بکوبه توسر پيرزنک!
توی يک دشت بزرگ نه؛
کنج ميدون ونک!


پيرزن گفت ميدونين:
چرا اينجا بشينم ناله کنم
ناله‌ی پير نودساله کنم


من جوونهارو ديدم کلی جوون شدم ننه
عاشق راهپيمائی در خيابون شدم ننه


من چشای ندا-رو ديدم، بادوم ميخواد دلم
پيکر بچه‌هامو ديدم باتوم ميخواد دلم


اگه يک باتوم ديگه بخورم چطو ميشم؟
فوق فوقش دوباره ولو ميشم
يه وقتم ديدی هپل هپو ميشم!


من ميرم تظاهرات
مبادا نيروی انتظامی بيکار بمونه
بذارين با انگليس مشغول پيکار بمونه


آخه من آمريکا و انگليسم
تو کار وات ايز دت و وات ايز ديسم


پيرزن گفت من ميرم تظاهرات
تا اونا عقده‌شونو رو سر من خالی کنن
وجودم ناقص بشه
بعضيا خوشحالی کنن


يکی بود يکی نبود
زير گنبد کبود
پيرزنک واستاده بود...

هادی خرسندی

Friday, November 13, 2009

ISN راه اندازی شد !




ISN قدیمی ترین و بهترین و حرفه ای ترین و پر بیننده ترین و کامل ترین مرکز اطلاع رسانی ایرانیان در زمینه ماهواره و رسانه(اخبار رسانه های ماهواره ای) به مدیریت  " سهند آی اس ان " عزیز راه اندازی شد.

*****************
*****************
*****************





آدرس های Iranian Satellite News / ISN به شرح زیر می باشد:



Wednesday, November 11, 2009

فریاد(2)

اهورا، ای تو آتش، ای تو خورشيد تنومند


نور ده ، گرما بياور، شادی افکن


آتش خشمت به ملايان بيفزون


سوزمان کن آل تازی مزور


جاودان گردان اهورا، ملتت را


پايدار گردان تو ايران ميهنت را


ما که مزدای اهورا می پرستيم


سجده در درگاه او اکنون نشستيم


ما که بوديم و کنون اينگونه هستيم


ما چه بوديم و چرا اينگونه گشتيم


ما کجا بوديم، کنون اينجا نشستيم


ما که بوديم و چه کرديم و چه گشتيم


آمد آن اهريمن ايران ستيز، آن دزد جلاد


آن عرب، آن شيخ، ملا، آن امام کذب و اوهام


کشت و غارت کرد همه اموال ملت را به يکجا


تازيانه بر تن ايران زد و سوزاند وطن را


آمد آن تازی صفت، مرد بيابان


تازيانه بر گرفت، تازی صفت، آن مرد عريان


او که روزی جای خود در ماه ميديد


او که بی احساس به مردم آمد و مردم ستيزيد


او کلامش را يد الله ميديد


او که يزدان وطن بر خاک ماليد


او که فرياد محمد و عدالت از علی زد


او که زن را برده مردان ميديد


او که امت را ز ملت برترش ديد


او که الله عرب را، جای مزدايش گزينيد


او که تاريخ هزاران را به يکبار


با صفات کور و نادان عرب تعويض گرديد


او که نامش نيز، روح خدا بود


آنقدر کشت و بسوزاند که خدا شرمسار گرديد


زن به زانو کرد و سنگ افکند به سويش


مرد را بر چوبه دار جايی گرديد


تو ای اهريمن جلاد و خونخوار


تو ای مظلوم کش و ظالم پرستان


تو را الله ميگفتی گمان است


ولی شيطان برايت پاسبان است


که هستی و که هستی و که هستی


به تا کی اينقدر ظالم پرستی


تو گفتی که خدا همراه داری


دروغ تو برون شد، چونکه تو شيطان ستايی


شياطين در کنيزی بر گرفتی


خدايی را تو بر مسخر گرفتی


تو خنزير را نجس دادی نشانه


ولی خنزير صفت هستی، گواهی


خمينی نام تو ننگ است بر ما


پيام دولتت، سنگ است بر ما


وای بر ما که چه بوديم و چه گشتيم


خود بکشتيم، مردم بسوزانديم و آتش برفکنديم


آنچه آورديم ما، خود برسر خويش


خود فقط بايد رهانيم مسلک و کيش


چه کرديم وايی، لعنت به ما باد


ز اين ننگ بزرگ صدها فرياد


خودم کردم که لعنت بر خودم باد


ز اين مردم ستيزی عبرتم باد




سروده شده از: عبدالرضا حيدری


پایان

Friday, November 6, 2009

فرياد (1)

خداوندا به ما قدرت عطا کن


وزين سردرگمی ما را رها کن


بس است ملا، بيا اکنون حيا کن


و اين ملت ز درد خود رها کن


سرم بر دار باد از بهر ايران


بکش منرا، بگير جانم، رها کن ميهنم را


محارب با خدايم، مفسدم من؟


بريز می بر مزارم، فاسدم من


اگر روح خدا و دينش اينست


بسوزانم خدا را، جرمم اينست


منم ايرانيم، انسان آزاد


رهايم کن ازين دين ستم زاد


خدايم، ايزد است، دينم اهورا


نه اين دين عرب هست لايق ما


تو ای زرتشت ايرانی کجايی


بکن بر ميهنت ايران نگاهی


چو نيکی گفتن و کردار و پندار


چنين باشد ز ما آن دين سالار


بس است ظلم عرب بر خاندانم


رها بايد کنم من دودمانم


سخن از مرد آزاده چنين است


اميد پارسيان ايران زمين است


عرب را در بيابان جايگاه است


و دينش را همانجا پايگاه است


چه منرا به ملخهای بيابان


منم غرنده شير اصفهانان


منم ايرانی مستی و شادی


که شد جانم اسير اين سياهی


تو ای دختر، تو ای زنده بگور فرياد برانگيز


ندای ظلمت ظلم عرب را دور برريز


بخيز ای داريوش، زرتشت فدا شد


به جای دين تو، ظلمت به پا شد


تو ای ايرانه مرد، شير زن، تو مادر


تو را حاميست اهورای منوّر


بپا خيزيد شما مردان ايران


رها سازيم وطن را با دل و جان


اهورا حاميست، يزدان پناهيم


ز عشق نور او، خود را فداييم


اگر دين خدا، دين رهاييست


بدان، فرياد ما عشقی خداييست


تو ای ملا به دينت قسمت، ما را رها کن


برو تو در بيابان و صفا کن


لياقت بر تو نيست اين خاک ايران


تو را اشتر سواری در بيابان


چو از چنگال تو، خود را رهاييم


سرود ميهنی آزاد سراييم، دوباره ميهنی آزاد بپاييم


ز ايران ميهنی آباد سازيم


همه ملت، به شادی باز آييم


بنوشيم می، برقصيم ما ز شادی


ز روز رفتن ظلم و سياهی


رها گرديم از ظلم و نجاست


بگرديم عاشق و خوب و مطهّر


اهورا، گرکه هستی و توهستی


فناکن ظلمت و ظالم پرستی
 


ادامه دارد...

عبدالرضا حیدری

Tuesday, November 3, 2009

ای دلیــران وطن گـرد هم آییـد





دوستداران وطن گـِرد هم آیید

پاس ِ تاریخ ِ کـُهن گــِرد هم آیید

وطن امروز غریبانه تر از پیش

غرق ِ رنج است و محن گــِرد هم آیید

جمله جمعید به جان ، کینه مجویید

گرچه فردید به تن ، گــِرد هم آیید

مگذارید که این خانه بسوزند

آتش است این به سخن ، گــِرد هم آیید

باغ ِ عشق است مخواهید بهارش

خالی از سرو چمن گــِرد هم آیید

دشت شوق است میابید فضایش

عرصهء زاغ و زغن گــِرد هم آیید

کوی یار است مجویید صفایش

غرقه در لای و لجن گــِرد هم آیید

دیر اگر پاید از اینگونه عداوت

نه تو مانیّ و نه من ، گرد هم آیید

بیش ازین از صف ِ دشمن نهراسید

به خفا یا به عَلـَن گــِرد هم آیید

وطن است این و شمایید و قراری

ای دلیران وطن گــِرد هم آیید !


محمد جلالی چیمه