Wednesday, September 30, 2009

وطن



وطن یعنی همه داغ و همه خون


جـنــایـتهـــای از انــدازه بـیـرون


وطن یعنی مسلسل، تیرباران


طـنــاب دار بـرپـا در خـیــابــان


وطن یعنی سرودی تلخ و غمناک


بـرای مــردم غـلـتـیـــده در خـاک


وطـن یعنـی دلـی آکـنــده از درد


که میبیند عنان در دست نامرد


وطن یعنی به سوراخی خزیدن


ستـم را دیدن و دم در کشیدن


وطن یعنی نه امیدی نه شوری


نه دیـگـر افـتـخــاری نه غــروری


وطن یعنی نه آزادی نه شادی


نه آیین جـوانـمـــردی نه رادی


وطن یعنی کتاب پاره پاره


گرفته پارهها از هم کناره


وطن یعنی همه آواره بودن


پراکنـده شدن بیچاره بودن


وطن یعنی شب و بیمار و کابوس


درون بـسـتـری از تـرس، محبوس


وطن یعنی شرف بر باد دادن


حـقـارت را به مـردم یاد دادن


وطن یعنی همه سرکوب و بیداد


تـوحـش در لـبـاس گشت ارشاد


وطن یعنی چماق و گرز و شلاق


همـه خـدمـتـگــزار درس اخـلاق


وطـن یعنی قلمهـا را شکستن


تماشا کردن و ساکت نشستن


وطن یعنی نگاهی سرد و خاموش


کـه کـرده زنـدگـانــی را فـرامــوش


وطن یعنی درون خستهی ما


دل خـون و دهـان بستهی ما


وطن یعنی سراسر مرگ و شیون


چه فرقی بین گـورستـان و میهن؟


وطـن یعنـی همـه نـامـردمـیها


به هر سو رو کنی سردرگمیها



سروده ی ابرمرد

Sunday, September 27, 2009

خرد


گویند تو گر شبی بخوانی قرآن


هر گونه گناه تو ببخشد یزدان


ننگست برین خدا که با وعده و شرط


سازد به دل مرید راهش ایمان!


***


تو از کم بودنت فریاد غم شو


فدای پوچی خاک عدم شو


برای آن بت نحس عربها


به سوی خاک هر بتخانه خم شو!


***


حرف خرد و بتان بیهوده زدی


زندانی این سرای حبس ابدی


فریاد خردمندی تو خیره سریست


تا مانده به فکر ساکنت بی خردی


***


خدای دین رذلان فتنه ساز است


دهانش بهر ویرانی چه باز است


بزن زانو به روی خاک الله


که او محتاج تمجید و نماز است!


***


چو دریایی ز جان و خون مواج


برفته در ره این تخت و این تاج


هزاران جسم بی جرم و جنایت


هزاران مرد آزاده چو حلاج


***


تا جهل تو در وجود ذاتت باقی ست


این قلب همیشه هرزه گردت یاغی ست


انگار که در میان عقلت ، دل تو


بهر خرد و مستی فکرت ساقی ست


***


گویم چه غم و چه کینه داری از غم


کاین گونه دلی خزینه داری از غم


تا روز فنا که لحظه ی آزادیست


صد غصه درون سینه داری از غم


***


تا راه تو در راه دل جاهل توست


افسار خرد به دست قلب و دل توست


این خرقه ی بیهوده اگر راه تو شد


حکمی ز سکوت فکر بی حاصل توست


***


به سراپرده ی این خرقه مزن نقش نقاب


تو درین وهم و خیالات و غم و حیله مخواب


آنکه در عالم رویا گذراند عمرش


روزگارش بشود ماتم کابوس و سراب


***


چو فکر و باورت دین خرافی ست


تمام عالم تو یاوه بافی ست


برای محو یک عمر کذایی


تو هر جایی روی یک لحظه کافی ست

منصور عزیز

سرود شیروخورشید





به یاد پسر شمشیر: نادرشاه کبیر



که روس و انگلیس و عثمانی را لرزانید



درفش میهنم، چو رفته بر باد / کشور ما شده به دام بیداد



افسر شهسوار، برفته از یاد / فره ی میهنم، بگشته فریاد



شیروخورشید من / جام جمشید من / گم گشته ی وطن / برگرد به ایران (۲ بار)





پرچم پادشاه / گشته است بی پناه / نقش اهریمنان / بر جای کیان



شیر ایران زمین / برخیز و از کمین / برفکن تازیان / ز خاک آریان







ایران باز سبز میشود / دلها سپید همچو ابر / سرخی ی روی درفش / چون خون بابک



خورشید زرین ما / بار دگر میتابد / شب سیه میرود/ خوانَد چکاوک







تخت خسروانه ها / بدون بهانه ها / میشود پرشور و شیدا



میروید جوانه ها / میکشد زبانه ها / آتش ِ اهورِ زیبا







پرچم پادشاه / گشته است بی پناه / نقش اهریمنان / بر جای کیان



شیر ایران زمین / برخیز و از کمین / برفکن تازیان / ز خاک آریان





امید عطایی فرد

Saturday, September 19, 2009

وبلاگ جدید مسعود009

وبلاگ جدید مسعود009 راه اندازی شد.لطفا آدرس جدید ما را به دوستانتان اطلاع دهید.